غذای چرب و نرم، طعام و خوراک پرروغن و پخته، کنایه از غذای مطبوع و لذیذ. خوراک خوردنی و دوست داشتنی. غذائی باب طبع. طعام لذیذ و گوارا: وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور. ناصرخسرو. - زبان چرب و نرم، زبانی که سخن مطبوع و دلپذیر گوید. متملق و چاپلوس. رجوع به چرب و نرمی شود. - سخن چرب و نرم، گفتاری نرم و دلنشین و رام کننده
غذای چرب و نرم، طعام و خوراک پرروغن و پخته، کنایه از غذای مطبوع و لذیذ. خوراک خوردنی و دوست داشتنی. غذائی باب طبع. طعام لذیذ و گوارا: وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور. ناصرخسرو. - زبان چرب و نرم، زبانی که سخن مطبوع و دلپذیر گوید. متملق و چاپلوس. رجوع به چرب و نرمی شود. - سخن چرب و نرم، گفتاری نرم و دلنشین و رام کننده
حار و بارد. رجوع به گرم و رجوع به سرد شود، کنایه از حوادث زمان. (آنندراج). کنایه از محنت و راحت و سخت و سست و شدت و رخا و بدی و نیکی و امثال اینها. (برهان). - گرم و سرد روزگار چشیدن، باتجربه شدن. تجربه آموختن. ورزیده شدن. مجرب گشتن. تطورات روزگار را دیدن: مرد باخردی تمام بود (خواجه حسن) . گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. (تاریخ بیهقی). اما ایاز از بس بناز و عزیز برآمده است هر چند عطسۀ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). رجوع به گرم و سرد چشیدن شود
حار و بارد. رجوع به گرم و رجوع به سرد شود، کنایه از حوادث زمان. (آنندراج). کنایه از محنت و راحت و سخت و سست و شدت و رخا و بدی و نیکی و امثال اینها. (برهان). - گرم و سرد روزگار چشیدن، باتجربه شدن. تجربه آموختن. ورزیده شدن. مجرب گشتن. تطورات روزگار را دیدن: مرد باخردی تمام بود (خواجه حسن) . گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده. (تاریخ بیهقی). اما ایاز از بس بناز و عزیز برآمده است هر چند عطسۀ پدر ماست و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265). رجوع به گرم و سرد چشیدن شود